شهيد گمنام
عاشقانه هاي ادبيات
جزوه هاي آموزش ادبيات فارسي،قالب هاي شعري، آرايه ها و دستور زبان فارسي
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
جنگ نرم
سايت نازترين
سر دنده ال ای دی led
ردیاب مخفی خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عاشقانه هاي ادبيات و آدرس fatemealizade.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 2
بازدید کل : 1709
تعداد مطالب : 3
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

کد تغییر شکل موس

کد متحرک کردن عنوان وب

كد هاي ماوس

نويسندگان
فاطمه عليزاده

آرشيو وبلاگ
بهمن 1392


آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
پنج شنبه 10 بهمن 1392برچسب:, :: 19:28 :: نويسنده : فاطمه عليزاده

شهيد گمنام

آرام آرام قاصدكهاي رسيده از سفري دور ، همراه نسيمي مهربان به دسشت آلاله ها مي رسند . هر قاصدك بر گلبن لاله اي مي نشيند تا خستگي و رنج اين سفر دور و دراز را براي لاله اش بازگو كند . فرشتگان به ضيافت اين دشت مي آيند و بالهايشان را فرش راه قاصدكها مي كنند.

اما!

دل كمي آن سوتر ،دل خستگاني كه به پهناي دل آسمان گريسته اند تابوت هايي هايي خالي را بر دوش خود حمل مي كنند . با اينكه تابوت خاليست اما سنگيني عجيبي را بر پشتشان احساس مي كنند . صاحبان ان تابوت ها همان قاصدك ها هستند كه سبكبار به سمت مقصد خويش پرواز كرده اند !

اما چرا آن سو تر صداي گريه مي آيد ؟! آن همه غم و سوختگي سينه براي چيست ؟ انگار هر كسي نجواييدر گوش تابوتي دارد و روي آن چيزي مي نويسد .شعر مي نويسد؟از دل تنگي و غصه ي هجران مي سرايد؟از سختي هايي كه كشيده اند ؟از نامردي ها و ناجوان مردي ها ؟ از كساني كه حرمت نان و سفره را نگاه نمي دارند ؟ از بي درد هاي بي غم و غصه كه براي خوش گذراني دو روزه دنيا كبوتر ها را در قفس زنداني كردند و به پرواز بي سرانجام آنان مي خندند ؟ از لگد هايي كه روي خون هاي پاك كوبيده شده؟!

اما نه!

از ردپاي خون گريزي نيست ! اين خون ها پاك شدني نيستند . مگر مي شود فراموش كرد آن همه پاكي ، آن همه صفا و صميميت ، رشادت، شجاعت،جوانمردي و آن همه عشق خدايي را !!!!

و او همچنان مي نويسد .......

اما پهنه ي تابوت به وسعت همه ي درد دلهايش نيست ريا، چرا كه تابوت نيز دلتنگ پيكريست كه از ديار غزبت به ديار غربت سفر مي كند........

تو فرزند كدام نسل پاكي؟ 

تو از كدامين دشت روييده اي قاصدك؟!

چه كسي سينه ي درياييت را پاره پاره كرده است ؟

كدام دست ناپاك خون پاك تو را ريختا؟

به كجا سفر مي كني؟

دور از شهر و خانه ي خويش؟

دور از دست هاي پينه بستهي پدر و قلب شكسته ي مادر؟

...

...

...

سبز و آباد باد آن خاكي كه سينه اش را آرامگاه پيكرپاك تو كرده و خوش بر آن آسماني كه سايه بان آن خان شده!

...

وما باز هم شرمنده ايم !



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: